گفت‌وگو با «شعبان لشگری» نقاش صاحب سبک قزوینی

گفت‌وگو با «شعبان لشگری»  نقاش صاحب سبک قزوینی
گفت‌وگو با «شعبان لشگری»  نقاش صاحب سبک قزوینی
شعبان لشگری دارای نشان درجه سه هنری از سوی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی است. آثار او در بیش از 110 نمایشگاه در داخل و خارج از کشور به نمایش گذاشته شده است. اما آن‌چه وجه‌تمایز او با دیگر نقاشان به‌شمار می‌رود، سبک متفاوت او با عنوان «فریاد وحشی» است.
شعبان لشگری دارای نشان درجه سه هنری از سوی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی است. آثار او در بیش از 110 نمایشگاه در داخل و خارج از کشور به نمایش گذاشته شده است. اما آن‌چه وجه‌تمایز او با دیگر نقاشان به‌شمار می‌رود، سبک متفاوت او با عنوان «فریاد وحشی» است.

گفت‌وگوی تفصیلی نشریه تقاطع شماره 34 | «جنون» همزادی غیرقابل انکار برای انسان است. اگرچه بیان و بسط این گزاره به صورت عام و در مقام یک امر مطلق قابل بحث و یا به‌زعم برخی اشتباه است. اما زمانی‌که قدم به پهنه هنر می‌گذاریم، این مدعا را می‌توان بهتر درک و لمس کرد. هنر در نظر میشل فوکو، جامعه‌شناس و فیلسوف فرانسوی نمایش درونی‌ترین وجه وجود است. فوکو با تاکید بر رشد و جلوه‌گری هنر مدرن بر محمل جنون، هنرِ آمیخته با جنونِ هنرمند را ضامن آزادی انسان از قید و بند سرکوب می‌داند. حال با نگاهی به تاریخ هنر نقاشی و بررسی آثار و زندگی اسطوره‌های چون مودیلیانی، ون‌گوگ و گُیا به فهم بهتری از این جنون راهگشا و متعالی دست می‌یابیم. آن‌چه بالاتر از نقش و طرح رقم می‌خورد تا خبر یک اتفاق تازه را به روح و جان انسانِ متلاشی شده‌ی امروزی برساند.

حالا به دنبال یک اتفاق تازه هزاران کیلومتر از فوکو فاصله می‌گیریم. مقصد، ضیاءآباد شهری کوچک در جنوب‌غربی استان قزوین ‌است. می‌خواهیم حکایتِ نقاشی را بازگو کنیم که پدرش بر مناره مسجد اذان می‌گوید و در خلوت خانه با زخمه به سه‌تار، اندوه تنهایی را معنا می‌بخشد. نهم شهریور 1334 خورشیدی، شعبان لشگری در این خانه متولد می‌شود. می‌توان سیر زندگی او را در شکل‌گیری جهان‌بینی هنری‌اش در سه مرحله ادارک، طغیان و بازگشت به خویشتن خویش بازخوانی کرد.

نبوغ خلاقانه که در ضیاءآباد و طبیعت بکر آن در حالی که استادی نداشته‌ است و از سوی دیگر حتی با سرزنش‌ها و توبیخ‌های نیز از جانب جامعه کوچک محلی خود روبه‌رو می‌شده است، شکوفا می‌شود. حضور او در دانشگاه‌ هنر تهران در سال 1351 البته نه در مقام دانشجو، بلکه به عنوان نگهبان دانشگاه را می‌توان آغاز دوران طغیان او دانست. نگهبان دانشگاه که آثارش در دانشگاه به نمایش عموم گذاشته می‌شود و در کلاس‌های نقاشی دانشگاه حضور می‌یابد. اما کپی کردن اثرش توسط یکی از مدرسان دانشگاه منجر می‌شود تا او آثار خود را در دانشگاه به آتش بکشد و برای همیشه به زادگاه خویش بازگردد.

شعبان لشگری دارای نشان درجه سه هنری از سوی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی است. آثار او در بیش از 110 نمایشگاه در داخل و خارج از کشور به نمایش گذاشته شده است. اما آن‌چه وجه‌تمایز او با دیگر نقاشان به‌شمار می‌رود، سبک متفاوت او با عنوان «فریاد وحشی» است.

بوم و تمامی رنگ‌های مورد استفاده در نقاشی از مواد موجود در طبیعت ساخته می‌شود و طرح و نقش با نوک انگشت بر بوم ثبت می‌گردد. انتخاب تکنیکی ساده و ابتدایی در اجرای اثر، بهترین روش برای به تصویر کشیدن جهان فکری شعبان لشگری است. چرا که او به گفته خویش «نقاش نادیدنی‌هاست و از زبان ابر، آب و کوه سخن می‌گوید». آن‌چه در ادامه می‌آید، مشروح گفت‌و‌گویم با شعبان لشگری، نقاش صاحب سبک قزوینی است:

چرا نقاشی می‌کشید؟

سوال دشواری است، خودم هم نمی‌دانم که چرا نقاشی می‌کنم زیرا در آن لحظه در خود نیستم؛ در خلسه‌ای قرار می‌گیرم که ریشه در کشف و شهود هزاران ساله انسان دارد. من روحِ شعرِ مولانا، حافظ و سعدی و صدای آب، باد و کوه را نقاشی می‌کنم.

آشنائی شما با هنر به‌ویژه نقاشی به چه صورتی شکل گرفت؟

پدر من در خیابان مولوی قزوین مغازه‌ای داشت و با هنری مثال‌زدنی در آن‌جا کفش‌های نخی می‌بافت. همچنین با صدایی زیبا اذان می‌گفت و سه‌تار هم می‌زد. من از همان دوران کودکی دوست داشتم که این نوای شگفت را نقاشی کنم. شروع علاقه‌مندی من به نقاشی به کلاس اول ابتدایی باز می‌گرد، ما دامادی داشتیم که در دفتر من نقش‌های چون بوته گل نرگس، گل نیلوفر و.. طراحی می‌کرد و من از تماشای این نقوش لذت می‌بردم. شاید این طرح‌ها به عنوان اولین بارقه‌ها برای علاقه‌مندی من به هنر نقاشی بود.

قدیم رسم بر این بود که به روی برخی از اسباب جهیزیه دختر مثل لحاف، بالش و... طرح‌هایی از گل‌و بوته را گلدوزی می‌کردند. من در سن یازده سالگی این طرح‌ها را به روی پارچه می‌کشیدم و بعد از آن به روی آن گلدوزی صورت می‌گرفت. از این‌رو بسیاری از اهالی ضیاءآباد برای این کار به خانه ما مراجعه می‌کردند. تا اینکه یک‌بار سفارش نقاشی یک ملائکه برای طراحی روی پارچه به من سپرده شد. برای این طراحی این سوال برای من به وجود آمد که بدن ملائکه را به چه صورتی نقاشی کنم. برای این که به نتیجه برسم صبح زود به حمام عمومی در ضیاءآباد می‌رفتم و افرادی را که به حمام می‌آمدند برای شناخت بهتر آناتومی بدن انسان طراحی می‌کردم.

با توجه به اینکه شما در یک منطقه کوچک زندگی می‌کردید، واکنش مردم به علاقه شما و اینکه دوست داشتید نقاشی کنید، چگونه بود؟

واکنش‌ها در ابتدا خوب نبود، عده‌ای می‌گفتند این نقاشی‌هایی را که می‌کشم باید در روز قیامت به آن‌ها جان بدهم و چون از عهده این کار برنمی‌آیم، عذاب خواهم شد. اما بعد از آن‌که به طراحی روی پارچه برای اهالی ضیاءآباد مشغول شدم، نگاه‌ها متفاوت شد. حتی برای کار که انجام می‌دادم، دستمزد اندکی هم دریافت می‌کردم.

معلم‌ها و آموزگاران در مدرسه، شما را تشویق می‌کردند؟

معلم‌ها در مدرسه هم به من سختگیری می‌کردند و پایین‌ترین نمره‌ها را به من می‌دادند. حتی از معلم نقاشی هم من نمره بیست نگرفتم.

دلیل این سختگیری‌ها چه بود؟

البته که باید پاسخ این پرسش را از آن‌ها جویا شد. اما به نظر من نوع نگاه و برداشت متفاوت من نسبت به جهان پیرامونم بود. موضوعاتی که برای آن‌ها قابل پذیرش نبود از این رو بیشتر با توبیخ روبه‌رو می‌شدم تا تشویق. به‌طور مثال در دوران دبستان قرار بود هر دانش‌آموزی یکی از اسطوره‌های شاهنامه را نقاشی کند. من هم رستم را کشیدم در حالی که رخش را به درختی بسته و دیو سفید را بالای سر برده است، اما یک مورچه آمده و پای رستم را گاز گرفته است و این پهلوان هیچ کاری نمی‌تواند انجام دهد. همین نقاشی باعث شد که معلمان مرا مورد بازخواست قرار دهند که این نقاشی‌ها و حرف‌ها را چه کسی به تو یاد داده است.

شما در مقام یک نقاش به دنبال بیان چه معنا و مفهومی هستید؟

میل به نقاشی کشیدن در درون همه انسان‌ها وجود دارد. نقاشی‌های من از دل عرفان بیرون می‌آید به این معنا که توجه من به ژرفا و باطن پدیده‌هاست که به وسیله تجربه‌های حسی نه ادراک عقلی نمایان می‌شود. پس تلاش من در نقاشی در این مسیر است که درون انسان را صیقل بزنم و فکر او را به اندیشیدن وا بدارم. حالا به چه اندازه در این مسیر موفق بوده‌ام باید دید قضاوت مخاطبان و تاریخ چگونه خواهد بود.

 نقاش‌های بسیاری با رویکردهای مختلف در حال فعالیت هستند، سخن شما کلی و آرمانگرایانه به نظر می‌رسد؟

نگاه من این نیست که همه باید در چارچوب فکری و کاری مطلوب من فعالیت کنند، اما این حق را دارم که مثل دیگران نباشم و روش و منش خود را در هنر دنبال کنم. متاسفانه در بسیاری از دانشگاه‌ها و آموزشگاه‌ها به جای تقویت حس خیال‌انگیزی و شکوفا شدن خلاقیت یک هنرآموز یا دانشجو، کپی، شبیه‌سازی و تقلید کردن از آثار دیگر نقاشان مثل ویلیام بلیک، پل گوگن، پابلو پیکاسو و کمال‌الملک را آموزش می‌دهند.

من تا امروز هرگز اثر هیچ نقاشی را کپی و یا تقلید نکرده‌ام، چرا که آن‌ها حرف خودشان را زده‌اند و من هم باید حرف خودم را بیان کنم. در طول تاریخ هزاران نفر تصویر لیلی و مجنون را نقاشی کرده‌اند، دیگر کافی‌است؛ وقت آن رسیده که لیلیِ لیلا را نقاشی کنیم و به سراغ منشاء برویم.

به نظر شما تاثیر تحصیلات دانشگاهی و آکادمیک در بروز و ظهور نقاشان خلاق و نوآور چقدر است؟

قطعا برای فراگیری تکنیک و روش نیازمند آن هستیم که آموزش ببینیم، بدون داشتن استاد طی کردن این مسیر سخت و دشوار خواهد بود. اما من در شرایط و روزگاری زندگی می‌کردم که امکان دسترسی به استاد و استفاده از تحصیلات دانشگاهی برایم فراهم نبود. برخی می‌گویند بدون خروس سحر نمی‌شود! اما من می‌خواستم که نقاشی کنم پس تمام تلاشم را انجام دادم.

آشنایی شما با فضای دانشگاهی چگونه رقم خورد؟

در سال 1351 می‌خواستم ازدواج کنم و شرایط مالی سختی داشتم. تصمیم گرفتم مجموعه‌ای از آثارم را به تهران ببرم و با دائر کردن نمایشگاه آن‌ها را به فروش برسانم. اما به هر موسسه، نهاد و یا ارگانی از جمله وزارت فرهنگ مراجعه کردم، نپذیرفتند که فضایی را برای دائر کردن یک نمایشگاه در اختیار من قرار دهند. سرانجام سرخورده و دلزده به ضیاءآباد بازگشتم.

مجددا در سال 1352 به واسطه اینکه نامزد کرده بودم و باید عروسی می‌گرفتم، نقاشی‌هایم را به دست گرفتم و راهی تهران شدم. کنار نرده‌های دانشگاه تهران، نقاشی‌ها را گذاشتم و روی هرکدام یک سنگ قرار دادم که باد آن‌ها را با خودش نبرد. اما این‌بار هم از طرف شهرداری آمدند و از حضور من در آن‌جا ممانعت کردند. سال 1353 در حالی که دیگر ازدواج کرده بودم برای بار سوم راهی تهران شدم و در کنار نرده‌های دانشگاه تهران و در مقابل چشم رهگذران آثارم را به نمایش گذاشتم.

در این ایام بود که روزی یک ماشین شورلت مشکی که بر حسب اتفاق از آنجا رد می‌شد من را صدا کرد. من که نمی‌شناختم چه‌کسی در ماشین است، جلو رفتم. از من سوال پرسید: که این‌جا چه کار می‌کنی؟ گفتم: نقاشی‌هایم را برای فروش گذاشته‌ام. یک خانومی هم همراه ایشان در ماشین بود، نگاهی به نقاشی‌ها انداخت و گفت آقای دکتر این‌ها آثار خوبی هست، اگر موافقت می‌کنید یک نمایشگاه در دانشگاه برای ایشان برگزار کنیم. بعد از این دیدار من متوجه شدم که آن آقا دکتر بهنام جمشید بنیانگذار و رئیس دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران و رئیس دانشگاه فارابی و آن خانم که همراه ایشان بود خانم شهروزی از مدیران ارشد سازمان صدا و سیمای ملی بود. به واسطه ایشان اولین مصاحبه‌ا‌م را در رادیو و تلویزیون آن دوره در سال 1353 انجام دادم.

بعد از این دیدار شما اولین نمایشگاه خود را برگزار کردید؟

بله، بعد از این دیدار من را به دانشگاه هنر بردند و با هزینه خود دانشگاه آثار من را قاب کردند و نمایشگاهی از آثار من در دانشگاه هنر تهران برپا کردند. همین‌طور من را به عنوان نگهبان در دانشگاه استخدام کردند.

بازخورد دانشجویان و استادان نسبت به آثار شما چگونه بود؟

بازخورد‌ها متفاوت بود، اما آثار من خیلی مورد توجه و تشویق استادان آمریکائی و آلمانی در دانشگاه قرار گرفت و بسیاری از آثارم را خریداری کردند. هین شرایط منجر شد تا من با مبانی تئوریک نقاشی بیشتر آشنا شوم و در کلاس‌ها دانشگاه ازجمله آناتومی بدن حضور پیدا کردم.

با پیروزی انقلاب اسلامی شرایط چطور شد؟

با شروع انقلاب بسیاری از دوستان و استادان دانشگاه از کشور خارج شدند، به من هم اصرار می‌کردند که همراه آن‌ها از ایران خارج شوم.

چرا شما همراه آن‌ها نرفتید؟

من ایران را دوست دارم، مخصوصا قزوین و ضیاء آباد را دوست دارم.

با این شرایط اقتصادی و بی‌مهری‌های که می‌بینید، فکر نمی‌کنید که تصمیم اشتباهی گرفتید؟

نه، من از این شرایط لذت می‌برم. چرا که به نظر من آسایش همیشه در رفاه نیست. البته این اختلاف نظر و سلیقه هم می‌تواند باشد. اما من دوست دارم ریشه‌هایم در خاک ایران باشد. مثلا در سال 1370 از کشور اتریش یک گروهی آمدند ضیاءآباد و از من درخواست کردند که شهروندی کشور اتریش را بپذیرم. من به عنوان یک هنرمند در مدرسه در ضیاءآباد درس خواندم که سقفش کاهگل بوده، آثار من بوی این کاهگل را می‌دهد. من به زندگی در کشوری به جز ایران فکر هم نمی‌توانم بکنم.

بعد از پیروزی انقلاب دوباره به دانشگاه بازگشتید؟

بله، اما از سال 1363 از دانشگاه انتقالی گرفتم به اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی قزوین و بعد هم به اداره بهزیستی تاکستان رفتم. اما هم‌چنان در دانشگاه حضور پیدا می‌کردم و از راهنمائی‌های استادان دانشگاه از جمله استاد ایرج اسنکدری، استاد ‌یونس فیاض، استاد جعفر روح‌بخش و.. استفاده می‌بردم. در این میان استاد محمد ابراهیم جعفری همیشه مشوق من در ادامه فعالیت‌های هنری بود و کلاس‌هایش را در اختیار من می‌گذاشت تا برای دانشجویان صحبت کنم و آثارم را به نمایش بگذارم.

به نظرتان جهان‌فکری شما به آثار سهراب سپهری نزدیک است؟

نه، از لحاظ تکنیک، ایده و اندیشه جاری در آثار با سهراب سپهری تفاوت بسیاری داریم سبک من در نقاشی «فریاد وحشی» نام دارد.

در خصوص سبک «فریاد وحشی» و تمایز آن با آثار دیگر نقاشان توضیح بفرمائید؟

فریاد وحشی سبکی که در آن تکنیک، فرم، متریال و محتوا همه در خدمت هم هستند. آن‌چه می‌تواند حس و خیال‌انگیزی را در مخاطب برانگیخته و باعث ایجاد همزاد پنداری بیشتر او با اثر شود، رعایت همین نکته است. تمامی رنگ‌ها در آثار من از طبیعت گرفته شده است. به طور مثال من از قیر، صمغ درخت و حتی از گرده مس که با سرکه جوشانده شده، توانسته‌ام به یک طیف رنگی دست پیدا کنم. همچنین من از قلم‌مو برای نقاشی‌هایم استفاده نمی‌کنم، بلکه آثار من با نوک انگشتانم بر بوم ترسیم می‌شود.

بوم نقاشی‌ها نیز یک قطعه مقوا ساده است که به وسیله آب و پیاز زیرسازی آن صورت گرفته است. همه این تلاش‌ها برای ایجاد حس خیال‌انگیزی بیشتر است تا «فریاد وحشی» رساتر و زیباتر بر دل و دیده مخاطب تاثیر بگذارد. «فریاد وحشی» ندای انسان است که در مقابل آسمان پرستاره شب، سنگلاخ کوهستان طنین می‌اندازد. نشانه‌ها، اسطوره‌ها، رنگ‌ها و اشکال در این سبک، همه در خدمت نمایش آن چیزی هستند که از نظر ما پنهان یا مغفول مانده‌اند.

شما در آثارتان مثل «دختر طبیعت» از سمبل‌ها و نماد‌ها بسیار بهره برده‌اید، آیا خود را تحت تاثیر و یا وامدار از هنرمندی خاص در سبک نقاشی سمبولیسم می‌دانید؟

نه، من تحت‌تاثیر یا وام‌دار از هیچ نقاش سمبولیسمی نیستم. قرائت من از بهره‌گیری از نشانه‌ها و سمبل‌ها در آثارم با سبک سمبولیسم متفاوت است. حضور سمبل‌ها و نماد‌ها در آثار من کاملا رؤیاگونه و شهودی است. تکمیل بعضی از آثار من بیش از دوسال زمان برده‌است تا در نهایت اسم آن اثر به من گفته می‌شود.

چه کسی این نام‌ها را به شما می‌گوید؟
خودم هم نمی‌دانم، اما در خواب می‌بینم که مرا صدا می‌کنند که بیا این تابلو برای تو است و اسم آن را به من می‌گویند. نام بیشتر آثار من را در خواب‌هایم به من گفته‌اند.

از فعالیت‌های هنری که تا امروز انجام داده‌اید راضی هستید؟ خسته نشده‌اید؟

من از نقاشی کشیدن هرگز خسته نمی‌شوم، اما برخی آدم‌ها هستند که مرا خسته می‌کنند. یک روز می‌گویند تو تحصیلات نداری، روز دیگر می‌گویند این آثار تو بی‌معناست و روز دیگر به مورد توجه قرار گرفتن نقاشی‌های من حسادت می‌کنند. من که قلم‌مو، رنگ، بوم را برای نقاشان تحصیلکرده گذاشته‌ام و با نوک انگشتانم و رنگ‌ موجود در طبیعت نقاشی می‌کنم. دلیل اینکه آثار من در سراسر دنیا مورد توجه قرار می‌گیرد این بود که من تمام سختی‌ها را به جان خریدم تا در نقاشی اولین باشم و شعبان لشگری دومی وجود نداشته باشد. شاید نقاشی‌های من برای برخی سخت و غیر قابل فهم باشد اما من نمی‌توانم از هشت میلیارد آدم سوال کنم که چه چیزی را دوست دارید تا نقاشی کنم. من آنچه هستم را نقاشی می‌کنم.

تا به حال شبیه یا کپی آثار خودتان را در جای دیده‌اید؟

در سال 1367 من مجموعه‌ای شامل 60 قطعه از آثارم را به یکی از استادان دانشگاه هنر به امانت داده بودم. روزی یکی از دوستان تماس گرفت که نقاشی‌هایت در یکی از گالری‌های تهران به نمایش گذاشته شده است. من به نمایشگاه رفتم و دیدم این‌ها نقاشی‌های من نیست بلکه یک کپی از آن‌هاست. آثار خودم را از آن استاد گرفتم و در دانشگاه هنر روی همه آن‌ها بنزین ریختم و آتش زدم.

چرا آثار خودتان را آتش زدید؟

اثری که من خلق می‌کنم منحصر به فرد است و باید یکی از آن باقی بماند. خیلی‌ها به این کار من خرده گرفتند، حتی برخی به من گفتند که این کار تو دیوانگی است. امروز من از آتش زدن آثارم راضی هستم. چرا که همین کار باعث شد من در کارم پیشرفت کنم و آثاری را خلق کنم که دیگر کسی نتواند از آن تقلید کند. آثار چهار بعدی که من نقاشی می‌کنم در جهان منحصر به فرد است. این آثار را از هر طرف که نگاه می‌کنید با یک تصویر روبه‌رو می‌شود در حالی که کل اثر  نمایان‌گر یک تصویر است. افراد مختلفی از کشورهای گوناگون می‌خواستند این سبک را آموزش ببینند، حتی برای خرید سه اثر من مبلغ 10هزار دلار پیشنهاد دادند ولی این آثار فروشی نیست.

چرا این آثار فروشی نیست؟

چون که این آثار باید به عنوان پشتوانه‌های مادی و معنوی ایران در کشور باقی بماند و در موزه‌های ایران به نمایش گذاشته شود و تاریخ این مساله را ثابت خواهد کرد.

کدام اثرتان نمایانگر زندگی هنری شما است؟

اگرچه هرگز با ذهنیت قبلی برای خلق اثری که تصویری از زندگی هنری و شخصی‌ام باشد، اقدام نکرده‌ام. اما در میان آثارم تابلو با عنوان «نوازنده» این حس را در من ایجاد می‌کند که گویا خود را به تصویر کشیده‌ام.

لطفاً با یک کلمه احساس خود را در خصوص این کلمات بیان کنید؟

ضیاءآباد: نور

نقاشی: عاشق شدن

مرگ: زندگی تازه

شعبان لشگری: فریاد وحشی

کارگاه و یا جلسه‌ای برای تبادل آراء و نظریات خود با علاقه‌مندان به رشته نقاشی دارید؟

در برخی از نشست‌ها که دعوت می‌کنند، حضور پیدا می‌کنم. اما بیشتر دانشجویان و علاقه‌مندان به هنر و نقاشی از شهرهای مختلف به خانه‌ام در ضیاءآباد می‌آیند.

با نقاشان و هنرمندان قزوینی هم در ارتباط هستید؟

بله، با بسیاری از هنرمندان قزوینی از حوزه‌های مختلف در ارتبط هستم. با نقاشانی چون مرحوم کامکار و همچنین آقایان حمیدی، زارع‌پور، کاظم‌لو و یوسفی نیز دوستی و مراوده دارم.

سخنی به عنوان کلام پایانی در نظر دارید، بفرمائید؟

من هرگز درخواست شخصی از هیچ مدیر و مسئولی نداشته‌ام، چرا که باور دارم که هرآن کس که دندان دهد نان دهد. اما برای شهر ضیاءآباد از متولیان فرهنگی درخواست دارم تا خانه فرهنگ در این شهر تأسیس کنند. من به عنوان یک هنرمند که سختی بسیاری برای آموختن هنر کشیده‌ام؛ امروز می‌بینم که چه استعدادهایی در این شهر وجود دارد و این را وظیفه خود و همه علاقه‌مندان به فرهنگ و هنر کشور می‌دانم که برای پرورش و رشد شکوفایی این استعدادها اقدام کنند.


انتهای پیام/

https://www.titrqazvin.ir/news/17850

مطالب پیشنهادی از سراسر وب