خنده ها و گریه‌ها

خنده ها و گریه‌ها
خنده ها و گریه‌ها
ساعت پنج بعد از ظهر است و سهیلا به عادت همیشگی‌اش خوابیده روی زمین و گوشش را به سرامیک چسبانده و از آخرین اخبار دعوای طبقه پایینی‌ها گزارش تهیه می‌کند.
ساعت پنج بعد از ظهر است و سهیلا به عادت همیشگی‌اش خوابیده روی زمین و گوشش را به سرامیک چسبانده و از آخرین اخبار دعوای طبقه پایینی‌ها گزارش تهیه می‌کند.

بخش ادبی نشریه تقاطع شماره 34 | من هم روی فرش نشسته‌ام و بین گل‌های فرش تارِ مو شکار می‌کنم و منتظرم ببینم سهیلا چی دستگیرش می‌شود. سهیلا آرام لب زد:

صدای جارو برقی میاد نمی‌تونم چیزی بشنوم.

بین تار موها یک سوزن پیدا کردم. داشتم می‌زدم توی یقه‌ی لباسم تا گمش نکنم، ناگهان از طبقه پایین آقای محمودی داد زد: گفتم خفه‌اش کن.

هول شدم و سوزن کمی فرو رفت توی دستم.

سهیلا تا خواست گزارش کند، با صورت درهم گفتم: این یکی را خودم شنیدم.

گفت: دوباره بحث اینا شروع شد، این‌دفعه دیگه فکر کنم زنش بذاره بره.

یک قطره خون از دستم آمد، پاشدم دستمال بردارم که سهیلا گفت: یه قطره خون دستمال نمی‌خواد که زبون بزن می‌ره!

گفتم: نجسه!

چیزی نگفت، تعجب کردم فکر کنم دعوای محمودی را نمی‌خواست از دست بده، برای همین دوباره به فرق نجسی و پاکی گیر نداد. داشتم دستم را پاک می‌کردم که دیدم روی گوشی‌ام پیام آمده، تا دیدم اونه، نفسم رفت؛ بعد یک‌سال دوباره پیام داده بود.

سهیلا گفت: این سری فکر کنم جِدیه، زنش هم داره داد می‌زنه، سارا فکر کنم محمودی داره خیانت می‌کنه!

 نوشته بود: سلام خوبی؟ وقت داری حرف بزنیم؟

حالم بد شد به اندازه‌ی این‌که چهارتا پله را پشت هم جا گذاشته باشم هراس در دلم افتاده بود، دستانم یخ زده بودند و در آنِ واحد داشتم به هزار خاطره فکر می‌کردم؛ روزی که دیدمش، روزی که رفت، روزی که اولین بار خندیدنش را دیدم. چشمانش وقتی می‌خندید قشنگ‌تر می‌شد و روزی که چشمانش دیگر نخندید یا لااقل دیگر برای من نخندید.

هزار خنده و گریه از جلوی چشمانم مانند یک فیلم تند شده رد شد، سرم درد گرفته بود.

گریه‌ها از من می‌خواستند از حقشان دفاع کنم و خنده‌ها می‌خواستند که به حرمت آن‌ها هنوز دوستش داشته باشم.

سهیلا گفت: محمودی به التماس افتاده، به زنش می‌گه غلط کردم.

نوشت: خوبی؟ ببخشید می‌دونم نباید بهت دیگه پیام می‌دادم، ولی دلم برات تنگ شده!

نوشتم: منم!

سهیلا گفت: زنش داره گریه می‌کنه.

دیدم پیامم را هنوز ندیده، پشیمان شدم و پاک کردم، به جایش نوشتم: خوبی؟

نوشت: پیامتو دیدم، نت ضعیف بود.

خنده‌ها و گریه‌ها باهم گفتند: خاک بر سرت، یکی زدم توی سرم!

سهیلا گفت: چته جنی شدی؟

گفتم: دیگه مثل قبل کتک‌کاری نشد؟

گفت :هنوز نه و دوباره گوشش را به زمین چسباند.

نوشتم: دروغ میگی که دلت تنگ شده، باز حوصله‌ات سر رفته، یاد من افتادی.

سهیلا گفت: محمودی رفت بیرون، بزار به زنش بگم ببینم میاد بالا به بهانه چایی ازش حرف بکشیم بیرون، ببینیم داستانشون چیه؟

گفتم: ولش کن اون بنده خدا رو، چیکارش داری؟ بذار تو حال خودش باشه.

اما سهیلا رفته بود.

دوباره گوشی‌ام را نگاه کردم، پیام داده بود که می‌دونم گند زدم؛ بابت همه‌چی معذرت می‌خوام، ولی من با هیچ‌کس به‌جز تو هیچ‌وقت خوشحال نبودم، امیدوارم منو ببخشی.

به پنجره نگاه کردم، محمودی آن‌طرف خیابان سرش را گذاشته بود روی سقف ماشین، سنگینی نگاهم را حس کرد و برگشت. دید دارم نگاهش می‌کنم، خجالت کشید، سرش را انداخت پایین و سوار ماشین شد.

سهیلا، زن محمودی را راضی کرده بود بیاید بالا، صدایشان را از راهرو شنیدم. سریع گلوله‌های مو را از زمین برداشتم و رفتم آشپزخانه چایی بذارم.

زن محمودی تا نشست شروع به هق هق کرد. سهیلا بغلش کرد و با زبان بازی سعی می‌کرد آرامش کند تا داستان را از زیر زبانش بیرون بکشد.

زن محمودی آرام که شد گفت: بابام، حمید رو واسه‌ام انتخاب کرد. قبل عروسی هیچ‌وقت ندیده بودمش، ولی تو زندگی عاشقش شدم.

دماغش را کشید بالا و ادامه داد: چندماهه بوی عطر زنونه میده لباساش، سهیلاجون من عطر می‌زنم؟

یه مدته بهونه‌گیر شده می‌گه غذام بدمزه است؛ می‌گه پیر شدم؛ می‌گه تا می‌خواد استراحت کنه من یاد کلفتی کردن ‌میوفتم، سهیلاجون دیگه به این‌جام رسیده. این همه صبر کردم، گفتم خودش پشیمون میشه، اما انگار هی بیشتر جرات پیدا کرد تا به کاراش ادامه بده. تا گفتم تو داری خیانت می‌کنی؟ رنگش زرد شد، فکر نمی‌کرد فهمیده باشم.

تو آشپزخانه نشسته بودم تا وقتی با سهیلا حرف می‌زند معذب نباشد. کتری داشت می‌جوشید. به جای چایی، کمی گل گاو زبان دم کردم تا شاید حالش بهتر شود.

روی گوشی‌ام یک عالمه پیام آمده بود؛ آخرش نوشته بود که دلش می‌خواد دوباره با هم باشیم.

صدای گریه خانم محمودی بلندتر شده بود، کتری سوت میزد، انگشتم تیر می‌کشید، خنده‌ها و گریه‌ها توی سرم جیغ می‌کشیدند و دعوا می‌کردند. از پنجره نگاه کردم آقای محمودی رفته بود!


انتهای پیام/

https://www.titrqazvin.ir/news/17858

مطالب پیشنهادی از سراسر وب